فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیة تطهیری، شبیه سورة «اعطینا»

شناسنامة تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور
سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا

کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی
به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا

مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد
وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا

علیرضا قزوه

شعری نبشته ام همه درد

انگار کن حکایت من از یک قلندر دگری ست

شعری نبشته ام همه درد از روز دیگر حسنک

انگار کن زمانة بد، بد کرده خوب های مرا

انگار کن که خوف و خطر افتاده از سر حسنک

انگار کن که بالش خز، خوابانده شور و حال ورا

سرد است کوچة فقرا، گرم است بستر حسنک

انگار کن در آینة این روزهای تلخ ترین

شمشیر می زند حسنک، آن هم برابر حسنک

دیگر زمینی اند و زبون، اوضاع شان ز وصف برون

حتی نمی پرد به هوا، باز و کبوتر حسنک

شاید کسی که گفتم از او، من باشم و تو باشی و ما

شاید خودِ خود حسنک... شاید برادر حسنک...

شاید دگر شده حسنک، پاسوز زر شده حسنک

بیچاره بیهقی که منم، بیچاره مادر حسنک...

باید سلام کرد

اول سلام و بعد سلام و سپس سلام
با هر نفس ارادت و با هر نفس سلام
 
باید سلام کرد و جواب سلام شد
بر هر کسی که هست از این هیچ کس سلام
 
فرقی نمی کند که کجایی ست لهجه ات
اترک سلام ، کرخه سلام و ارس سلام
 
ظهر بلوچ ، نیمه شب کُرد و ترکمن
صبح خلیج فارس، غروب طبس سلام
 
بازارگان درد! اگر می روی به هند
از ما به طوطیان رها از قفس سلام
 
"دیشب به کوی میکده راهم عسس ببست"
گفتم به جام و باده و مست و عسس سلام
 
معنای عشق غیر سلام و علیک نیست
وقتی سلام رکن نماز است، پس سلام!
 
قبل از سلام جام  تشهد گرفته ایم
ما کشتگان مسلخ عشقیم، والسلام!
علیرضا قزوه

غزل خاطرات

در کوله بار غربتم یک دل، از روزهای واپسین مانده­است

عباس­های تشنه لب رفتند، لب تشنه مشکی بر زمین مانده­است

من بودم و او بود و گمنامی، نامش چه بود؟ انگار یادم نیست!

بر شانه­های سنگی دیوار، نام تو ای عاشق­ترین، مانده­است

مثل نسیم صبح نخلستان، سرشار از زخم و سکوت و صبر

رفتید، اما در دل هر چاه، یک سینه آواز حزین مانده­است:

« رفتیم اگر نامهربان بودیم »- رفتند اما مهربان بودند-

« رفتیم اگر بار گران....» آری، بار گرانی بر زمین مانده­است!

بر شانه­ی خونین­تان، یاران! یک بار دیگر بوسه خواهم زد

بر شانه­ی خونین­تان عطرِ تابوت­های یاسمین مانده­است

زآنان برای ما چه می­ماند؟ یک کوله بار از خاطرات سبز

از من ولی یک چشم بارانی، تنها همین، تنها همین مانده­است

 

انسانیت عوض شده انسان عوض شده است

من فکر می کنم مزه ی نان عوض شده ست

آواز کوچه ، لحن خیابان عوض شده ست

تنها نه لهجه ی دل من فرق کرده است

حتی صدای گریه ی بارا ن عوض شده ست

عارف ترین کسی ست که پشتش به قبله است

این روزها که معنی عرفان عوض شده ست

خان ها و خواجگان همه جا صف کشیده اند

مصداق خان و معنی خاقان عوض شده ست

سبز و سپید و سرخ چرا قهر کرده اند؟

آیا سه رنگ پرچم ایران عوض شده ست ؟

قرآن شکیل تر شده ، انسان حقیرتر

آیا کمی معانی قرآن عوض شده ست؟

"شیر خدا و رستم دستانم آرزوست"

شیرخدا و رستم دستان عوض شده ست

این روزها چقدر قم از دست رفته است

این روزها چقدر خراسان عوض شده ست

ما بندگان نفس به سلطانی آمدیم

سلطان من کجایی؟ سلطان عوض شده ست

انسان روزگار مرا ای خدا ببین

انسانیت عوض شده، انسان عوض شده ست

ایمان بیاوریم که ایمان نمرده است

ایمان بیاوریم که ایمان عوض شده ست

خرداد ۹۱