این شور و جنون را چه کنم عید غدیر است

تا قافیۀ شعر امیر است و غدیر است
برخیز که هنگام مراعاتُ نظیر است

الیوم که أکملتُ لکم دینکم آمد
تا عرش فراخوان تماشای امیر است

افطار در خانۀ مولا بنشیند
هر خسته که مسکین و یتیم است و اسیر است

بر طبل بکوبید نقاره بنوازید
آواز بخوانید که بی مایه فطیر است

مَن ماتَ علی حُبّ علی ماتَ شهیدا
آنانکه نمردند بمیرند که دیر است!

این شیهۀ اسبان ظهور است می‌آید
هنگامۀ ما یَستوِی الأعمی وَ بصیر است

می‌چرخم و می‌رقصم و تقصیر خودم نیست
این شور و جنون را چه کنم عید غدیر است

مهدی جهاندار

سرودن تو حماسی‌ترین مغازله است

جنون گریخت سراسیمه از ملاقاتم
شب شراب که باشد دچار افراطم

بریز هرچه که داری نکن مراعاتم
تو بی‌ملاحظه من نیز بی‌مبالاتم

سیاه‌مست تو هستم گذشته کار از کار
شب شراب می‌ارزد به بامداد خمار

نمی‌رسد به شکوه تو فکر کوتاهم
اگر مدیح تو را از خود تو می‌خواهم

بگو که درد به‌دست تو خلق شد، ما هم
بگو بگو و مگو من ثنای‌ اللهم

لطیف طبع خدا! آنِ آشکار تویی
که شعر جوششی آفریدگار تویی

تو آن قصیده بی‌اختیار موزونی
پر از خیالی و از هر خیال بیرونی

شکوه شعر کهن در کلام اکنونی
بریز قاعده‌ها را به هم، تو قانونی

سرودن تو حماسی‌ترین مغازله است
جهان بدون تو اسلوب بی معامله است

به شاعرانه‌ترین لحظه‌های حیرانی
رسیده‌ام به تو در نظمی از پریشانی

نگفته‌ام که چه می‌خواهم از تو می‌دانی
شراب شعر صغیر و فؤاد کرمانی ...

سید حمیدرضا برقعی

این دست‌ها رسانده زمین را به آسمان

"ای خوش مسیر برکه!...قرار مسافران!
آغوش باز کن که رسیده‌ست کاروان

پیغام بازگشت بده هر که رفته را
لختی درنگ کن که بیایند ماندگان

لختی درنگ کن که جهان ایستاده است
بنشین نگاه کن که به رقص آمده زمان

وقتش شده‌ست برکة کم آب دوردست!
کم‌کم رسد تلاطم موجت به بیکران

تصویر دست کیست در آیینه ات؟ ببین!
این دست‌ها رسانده زمین را به آسمان

دیگر هراس خشک شدن در دلت مباد
دستی به بیعت آور و دریا شو و بمان!.

محمدمهدی سیار