غزل خوب است در وصف امیرالمؤمنین باشد

خدا می‌خواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد


خدا در ساق عرش خویش جایی را برایش ساخت
که حتّی ماورای دیدة روح الامین باشد


علی را قبل از آدم آفرید و در شب معراج
به پیغمبر نشانش داد تا حقّ الیقین باشد


خدا می‌خواست از رخسارة خود پرده بردارد
خدا می‌خواست تا دست خودش در آستین باشد


علی حبّه جنّه، قسیم النّار و الجنّه
خدا می‌خواست آن باشد ،خدا می‌خواست این باشد


به جز نام علی در پهنة تاریخ نامی نیست
که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد


مرا تا خطبه‌های بی الف راهی کن و بگذار
که بعد از خطبة بی‌نقطة تو نقطه چین باشد


مرا در بیت، بیت شعرهایم دستگیری کن
غزل های تو بی اندازه باید دلنشین باشد


غزل لطف خداوند است، شاعر ها خبر دارند
غزل خوب است در وصف امیرالمؤمنین باشد

احمد حسین پور علوی 

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی

چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوة بیگانگی رها کردی

به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود

چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

منم که جور و جفا دیدم و وفا کردم

تویی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس

نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

بیا که با همه نامهربانیت ای ماه

خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود

بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

باز آمده ام دست به دامان تو باشم

باز آمده ام دست به دامان تو باشم

کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم

سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق

تا معتکف موی پریشان تو باشم

تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم

از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم

سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش

تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم

قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است

جانم به کفم بود که قربان تو باشم

آیات تو را بر طبق سینه گذارم

رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

علیرضا بدیع