من آسمان پر از ابرهای دلگیرم

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم

من آن طبیب زمینگیر زار و بیمارم

که هر چه زهر به خود می دهم، نمی میرم

من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع

به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم

به دام زلف بلندت دچار و سردرگم

مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم

درخت سوخته ای در کنار رودم من

اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم